کد مطلب:292427
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:201
حکایت سی و ششم: حسین مدمل
و همچنین در آنجا ذكر كرده: كسی كه من به او اطمینان دارم به من خبری داده است و آن خبر نزد مردم مشهد شریف غروی مشهور می باشد كه خانه ی كهنه ای كه من اكنون (سال 789) در آن زندگی می كنم برای مردی از اهل خیر و صلاح بود كه به او حسین مدمل می گفتند و نزدیك صحن حضرت علی(ع) بود و به آن ساباط حسین مدمل می گفتند كه در جانب غربی و شمالی قبر مقدس بود و ( - ساباط: گذرگاه سرپوشیده. )
آن خانه به دیوار صحن مقدس متصل بود و حسین، صاحب ساباط دارای زن و فرزند بود و به فلج سختی مبتلا شده بود كه نمی توانست از جای خود بلند شود. زن و فرزندانش در موقع احتیاج او را بلند می كردند و به خاطر طولانی شدن بیماری، خانواده اش در سختی و احتیاج افتادند و به نداری و فقر دچار شدند و به مردم نیازمند شدند.
در سال 720 در شبی از شبها بعد از آنكه یك چهارم از شب گذشته بود، پسر و همسر او بیدار شدند و دیدند در خانه و بام خانه نوری پخش شده است به طوری كه چشمها را می رباید. آنها به حسین گفتند: چه خبر است؟ گفت: امام زمان(ع) پیش من آمد و به من فرمود: «ای حسین بلند شو.»
عرض كردم: ای سیّد من! آیا می بینی كه من توانایی بلند شدن را ندارم؟
آنگاه دست مرا گرفت و بلند كرد و فوراً مریضی من برطرف شد و سالم شدم و به من فرمود: «این ساباط راه من است و از این راه به زیارت جدّ خود می روم و در آن را هر شب ببند.»
عرض كردم: ای مولای من شنیدم و اطاعت كردم.
پس بلند شد و به زیارت حضرت امیر(ع) رفت و آن ساباط، به ساباط حسین مدمل مشهور شده و مردم برای ساباط نذرها می كردند و به بركت حضرت قائم(ع) به حاجت خود می رسیدند.